سادیسم

به روزی دست بر قران نهادیم 

قسم بر باور و ایمان نهادیم 

به مهر همدگر سوگند خوردیم 

محبت را به اوج عرش بردیم 

ولی شیطان همانا کارگر شد 

بسوی قلب خود خواه حمله ور شد 

به تن کردش لباس کبر و جاهش 

که تا پیدا کند ره بر تباهش  

پذیرفت و به تن کرد جامگان را 

سرش را خم نکرد حتی خدا را 

******************** 

پس از انکه به بیداری رسید از بحر خوابش 

دگر ساکن نبود فکر و خیالش 

دوباره فکر قران و قسم شد 

پشیمان از همه ظلم و ستم شد 

.......

نظرات 2 + ارسال نظر
zeus چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:49 http://pakzad.blogsky.com

ستودنی ست طبع شیرین شعر شما .
درود

zeus پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 22:38

واقعا آدم چه عشقی میکنه با این دیوونه . من کنار این تیمارستان یه دکه سیگار فروش دارم . یه سر هم به من بزنید . البته اگه تا حالا دیوونه نشده باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد