به روزی دست بر قران نهادیم
قسم بر باور و ایمان نهادیم
به مهر همدگر سوگند خوردیم
محبت را به اوج عرش بردیم
ولی شیطان همانا کارگر شد
بسوی قلب خود خواه حمله ور شد
به تن کردش لباس کبر و جاهش
که تا پیدا کند ره بر تباهش
پذیرفت و به تن کرد جامگان را
سرش را خم نکرد حتی خدا را
********************
پس از انکه به بیداری رسید از بحر خوابش
دگر ساکن نبود فکر و خیالش
دوباره فکر قران و قسم شد
پشیمان از همه ظلم و ستم شد
.......
ستودنی ست طبع شیرین شعر شما .
درود
واقعا آدم چه عشقی میکنه با این دیوونه . من کنار این تیمارستان یه دکه سیگار فروش دارم . یه سر هم به من بزنید . البته اگه تا حالا دیوونه نشده باشید .