نفهم

می فهمم ....آری می فهمم .....حتی نفهمیدن را ....

دوست دارم ...آری دوست دارم روحم همیشه کنار جسم خسته ام باشد ....

دوست دارم در مکانی باشم که ساکنان آن مرا بفهمند....حتی نفهمیدن مرا ...

دوست دارم در مکانی باشم که اگر سکنه ای هم نداشت ....دیوار هایش مرا دریابند ....

من از اینکه تو بفکر زندگی هستی لذت میبرم ....

این قانون است ...

من نباید بفهمم....

سادیسم

به روزی دست بر قران نهادیم 

قسم بر باور و ایمان نهادیم 

به مهر همدگر سوگند خوردیم 

محبت را به اوج عرش بردیم 

ولی شیطان همانا کارگر شد 

بسوی قلب خود خواه حمله ور شد 

به تن کردش لباس کبر و جاهش 

که تا پیدا کند ره بر تباهش  

پذیرفت و به تن کرد جامگان را 

سرش را خم نکرد حتی خدا را 

******************** 

پس از انکه به بیداری رسید از بحر خوابش 

دگر ساکن نبود فکر و خیالش 

دوباره فکر قران و قسم شد 

پشیمان از همه ظلم و ستم شد 

.......